همین جوری

آخرین مطالب

تقدیر-۲

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۲۳:۱۸

روزی هزار بار آرزو می‌کند که کاش

 رمالی بود تا برج‌های اسد و عقرب و سرطان را در هم کند،

 شاید ستاره‌ی بختش با «او» قرین شود

یا جادوگری که از دندان تمساح مرده و فضله‌ی سمور 

با پر زاغ سفید و اشک پری‌دریای، طلسمی فراهم کند 

 تا تقدیرش را با «او» گره زند


«او» غصه می‌خورد که دیوانه را نگاه! 

به لب آوردن یک جمله برایش 

 از شکار پری دریایی، از به چنگ ‌آوردن یک زاغ سفید

 ناخوشایندتر است

  • سیدمحسن

تقدیر

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۲، ۲۲:۵۲

همه چیزت را دوست دارم 

الا این حواسِ جمعت

آخر چه می‌شود یک‌بار 

گوشی موبایلت یا کیف پولت را جا بگذاری

 تا من دوان‌دوان دنبالت بدوم و اسمت را صدا بزنم.

آن‌وقت توخوشحال می‌شوی، از من تشکر می‌کنی 

 من الکی حرف‌هایم را کش می‌دهم

 و خدا را چه دیدی

شاید دوستم داشتی


اصلا راضی‌ام یکبار با ماشینت به من بزنی 

و بعد نگران با نگاهت مرا وارسی کنی که سالمم یا نه

و من همین‌طور محو در چشمان تو 

لبخند بزنم بگویم چیزی نشده 

و بعد بی‌خودی درباره‌ی این‌که حق تقدم با کداممان بوده 

توضیح می‌دهم 

شاید مثل این فیلم‌های آبکی شد و مهرم در دلت افتاد

  • سیدمحسن

راننده تاکسی

دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۳:۵۵

  • ۱ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۵۵
  • سیدمحسن

برای لب‌هایت

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۵۸

قهوه‌ی فرانسه خوب است،

شکلات داغ هم.

شربت بهارنارنج خوب است،

سکنجبین هم.

اما گواراترین نوشیدنی‌ها برایم،

یک لیوان آب است 

که تو به آن لب زده باشی

  • ۳ نظر
  • ۱۵ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۸
  • سیدمحسن

نگارخونک-۳: رقص قطره‌ها

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۲۸

رقص قطره‌ها


  • ۱ نظر
  • ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۲۸
  • سیدمحسن

زندگی، پرده دوم

دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۲، ۱۳:۰۶

آدم‌های اطرافت دو دسته‌اند:

یا اینکه خوش‌بخت‌اند و  خوش‌حال‌اند که باعث می‌شن تو فکر کنی چیزی کم داری و ناراحتت می‌کنن

یا اینکه بدبخت‌اند و ناراحت که تو عذاب وجدان می‌گیری شاد باشی و خوشی کنی 

  • ۲ نظر
  • ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۰۶
  • سیدمحسن

از این‌ور اون‌ور -۱

يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۲۱:۲۴

در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان به ما می‌گویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زنده‌ایم‌‌ همان اندازه بی‌اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم. روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم، در خیابان راه‌مان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم، به او بر می‌خوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی‌خود نمی‌شویم. آنگاه این آگاهی بی‌تردیدِ آینده، برغم این حس بی‌اساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه می‌اندازد


خوشی‌ها و روز‌ها / مارسل پروست / مهدی سحابی





  • ۱ نظر
  • ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۲۴
  • سیدمحسن

زندگی، پرده‌ی اول

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۱۸:۵۷
من نمی‌فهمم چی ِ این زندگی لعنتی قشنگه؟ چی‌ش لذت‌بخشه؟
 هر چی می‌گردم هیچ چی به جز بدبختی و درد نمی‌بینم.
اگر هم اون لابه‌لای دردها چیزی هست که فکر می‌کنی خوبه، که خوشیه؛ یا اشتباه می‌کنی، یا اینکه مقدمه‌ست برای یه درد بدتر. 

تا حالا چند بار شده که یه عکس از روزهای خوب می‌بینی یا یاد یه خاطره قشنگ می‌افتی؟ 
بغض می‌کنی و مچاله می‌شی از این که از دستت رفته. از اینکه دوباره نمی‌تونی برش گردونی.
 شاید اصلا اون روز قشنگ اومده که حالا با خاطره‌اش لِه بشی.

می‌بینی، این وسط چیزی گیرت نیومده به‌جز نمکی که پاشیده شده رو زخمات

  • ۲ نظر
  • ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۵۷
  • سیدمحسن

نگارخونک-۲: درختان در حبس

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۵

درختان در حبس




  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۵
  • سیدمحسن

با تو بودن

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۲، ۲۱:۴۷

لیست چیزهایی که دوست ندارم:

متروی شلوغ

ماندن در ترافیک 

مربای هویج


لیست چیزهایی که دوست دارم:

سوار یک متروی شلوغ شدن، باتو

ماندن در ترافیک، در کنار تو

مربای هویج، از دست تو


«محسن شجاعی»

  • ۵ نظر
  • ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۴۷
  • سیدمحسن