تقدیر-۲
چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۲، ۲۳:۱۸
روزی هزار بار آرزو میکند که کاش
رمالی بود تا برجهای اسد و عقرب و سرطان را در هم کند،
شاید ستارهی بختش با «او» قرین شود
یا جادوگری که از دندان تمساح مرده و فضلهی سمور
با پر زاغ سفید و اشک پریدریای، طلسمی فراهم کند
تا تقدیرش را با «او» گره زند
«او» غصه میخورد که دیوانه را نگاه!
به لب آوردن یک جمله برایش
از شکار پری دریایی، از به چنگ آوردن یک زاغ سفید
ناخوشایندتر است
- ۹۲/۰۷/۱۰
متن خیلی زیبایی بود... ممنون :)