همین جوری

آخرین مطالب

۱۵ مطلب با موضوع «برای ...» ثبت شده است

برای خنده‌هات

يكشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۸، ۰۹:۴۲
هر بار که می‌خندی
زمین  ما
در آسمان کهکشان‌های خیلی دور
انگار که ستاره‌ای روشن
چشمک می‌زند

  • سیدمحسن

حسادت‌هام - ۱

جمعه, ۲۵ آبان ۱۳۹۷، ۲۰:۵۱

دیروز هیچ چراغی در راهم قرمز نبود

بی‌گمان از پدربیامرزی‌های آن دفترچه صورتی بود 

به شکرانه رساندنش به دست‌های تو نثارم می‌کرد.


هفته پیش هم،

قطارها هربار با من وارد ایستگاه می‌شدند.

دعای خیر کیف پارچه‌ای که پیش‌کشت کردم

نه،

 به او همراهی تو را پیش‌کش کردم


امروز ولی ناگهان سنگی از زیر چرخ ماشین‌ها به طرفم پرت شد

قطار مترو از ریل خارج شد

لاستیک اتوبوسی که سوار شدم میان راه ترکید

می‌دانم، چوب حسادتم را خوردم.

دیروز خیلی التماس کرد

قبول نکردم

بنا کرد نفرین و ناله

بگذار تا ابد ناسزا بگوید، لعنتم کند

من اگر بخواهم هم نمی‌توانم

حسودتر از آنم که ببینم آن لیوان گل‌گلی

برسد به لبهایت.


  • سیدمحسن

برای چشمانت ۲

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۲۰:۱۱
ابرها و پرنده‌ها
 ماه و ستاره‌ها
همه از خورشید دلگیر می‌شوند
وقتی که  عینک آفتابی چشمانت را بپوشاند.
  • ۱ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۱
  • سیدمحسن

برای خیالت - ۲

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۸:۴۰

وقتی به تو فکر می‌کنم،

مغزم انگار که بهشت، 

عسل جاری می‌شود در مویرگ‌هاش.


راست می‌گویند پشت سرم، 

شیرین عقل شده‌ام.

  • سیدمحسن

برای اخم‌هایت

يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۲۰:۲۰

چهره که در همه می‌کشی، تنها دل کوچک من بی‌تاب نمی‌شود

برای بحران نخندیدنت، سازمان ملل نشست اضطراری دارد

  • سیدمحسن

برای خیالت یا دل‌گرمی

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۲۰:۰۴

زمستان رسیده

 گربه خودش را با موتور ماشین‌ها گرم می‌کند، کبوتر با دودکش خانه‌ها

 رفتگر دست‌هایش را با آتش خرده چوب‌ها 

 و من، دلم را، با فکرِ تو

  • سیدمحسن

برای صدایت -۲

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱
تلفنت را که جواب می‌دهی
قعر اقیانوس، ماهی‌ها دور سیم‌های حاوی صدایت جمع می‌شوند
 عاشقت می‌شوند، دیوانه می‌شوند.
  • سیدمحسن

برای لباس‌هایت

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۷:۰۶

شبیه بچه‌های دبستانی، وقتی جواب سؤال معلمشان را می‌دانند

 شبیه کارگرهای منتظر کنار خیابان، وقتی صاحب‌کاری پیدایش می‌شود

در کمدت را باز که می‌کنی،

 لباس ها مسابقه می‌دهند «من... من... بگذار امروز من با تو باشم»

  • سیدمحسن

برای لب‌هایت ۲

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸


شب که کافه‌چی در را قفل می‌زند

همه‌ی فنجان‌ها، رومیزی‌ها، صندلی‌ها، هر چه که هست

دور فنجانی که آن روز بختش گل کرده و تو در دست گرفته‌ای حلقه می‌زنند

تا از خطوط دست‌هایت و کیفیت لب‌هات بشنوند

  • ۱ نظر
  • ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۸
  • سیدمحسن

برای انگشتانت

يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۵۹

از صفحه کلیدت متنفرم

مخصوصا از آن دکمه‌ی دراز لعنتیش

نه بخاطر این که اسمش فاصله‌ست 

آخر تو آن را روزی هزار بار لمس می‌کنی 

و دستان مرا  هیچ بار  


  • ۱ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۵:۵۹
  • سیدمحسن