ای که چون من هزارها داری
وقتی محرم میآید تعجب میکنم.
تعجب میکنم که دوباره اجازه پیدا کردهام که وارد خیمهاش شوم
سیاهیها را لمس کنم و بازدم گریهکنها را تنفس کنم.
با خودم میگویم ای بسا منطقش این بود که بگویند برو. اینقدر بهتر از تو اینجا هستند که به بودنت نیازی نیست.
بعد شرمنده میشوم؛ شرمنده که لحظهای از لطف آنکه «زهیر» را و «حر» را پناه داده، تعجب کردهام ...
(عنوان مصرعی از جواد پرچمی)
- ۰ نظر
- ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۰