همین جوری

آخرین مطالب

ای که چون من هزارها داری

دوشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۲۰

وقتی محرم می‌آید تعجب می‌کنم.

تعجب می‌کنم که دوباره اجازه پیدا کرده‌ام که وارد خیمه‌اش شوم

سیاهی‌ها را لمس کنم و  بازدم گریه‌کن‌ها را تنفس کنم. 

با خودم می‌گویم ای بسا منطقش این بود که بگویند برو. این‌قدر بهتر از تو اینجا هستند که به بودنت نیازی نیست.

 بعد شرمنده می‌شوم؛ شرمنده که لحظه‌ای از  لطف آن‌که «زهیر» را و «حر» را پناه داده، تعجب کرده‌ام ...

 

(عنوان مصرعی از جواد پرچمی)

«حر» از قاسم صرافان


سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ‌زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

 


تصویر اثر مهدی جوادی نسب

  • ۹۳/۰۸/۰۵
  • سیدمحسن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی