همین جوری

آخرین مطالب

ده فرمان - ۷

جمعه, ۱۱ دی ۱۳۹۴، ۲۰:۵۵

 اگه کسی همه جا با خودش یک گونی حاوی ماده‌ای بد بو (حالا نام نمی‌بریم :دی) ببره، هم پدر خودش در میاد هم بقیه نمی‌تونن راحت کنارش باشن. شما اون ماده رو بگیر «گمان بد». برعکسش میشه گمان خوب قبل از اینکه ارتباط دیگران رو با آدم راحت کنه، به خودش آرامش می‌ده. مثلا همین که گفتم

یک چیزی این وسط برای من خیلی عجیبه، نمی‌دونم چرا این مسئله در آدمای مذهبی که در خیلی از زمینه‌های دیگه به اسلام پایبند هستن اصلا دیده نمی‌شه؟ انگار اصلا کسی نشنیده که از جمله اخلاق این‌ها را هم گفته‌اند. بعضی‌هامون خیلی خیلی راحت قضاوت می‌کنیم و اصلا هم حس نمی‌کنم اشتباهی مرتکب شدیم. 

می‌فرماید: «کار برادرت را به بهترین صورت معنا کن تا آن‌که چیزی از او به تو رسد که از توجیهش ناتوان شوی. و درحالی‌که می‌توانی معنای خوبی برای حرفش پیدا کنی به آن گمان بد مبر۱». مسئله وقتی متهم خودش توجیه یا انکاری بیاورد شدیدتر می‌شود، دیگر جای هیچ صحبتی باقی نمی‌ماند. «اگر پنجاه راستگو بر علیه‌ش گفتند و خودش انکار کرد، حرفش را پذیر و آن پنجاه را تکذیب کن» نه تنها این، که «گوش و چشم خودت را هم در مقابل برادرت تکذیب کن۲»



۱ کافی ج۲ ص۳۶۲

۲ کافی ج۸ ص۱۴۷

  • سیدمحسن

برای لباس‌هایت

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۱۷:۰۶

شبیه بچه‌های دبستانی، وقتی جواب سؤال معلمشان را می‌دانند

 شبیه کارگرهای منتظر کنار خیابان، وقتی صاحب‌کاری پیدایش می‌شود

در کمدت را باز که می‌کنی،

 لباس ها مسابقه می‌دهند «من... من... بگذار امروز من با تو باشم»

  • سیدمحسن

سندرم عدم صراحت مفرط

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸

روز قبل این اجلاس سران کشورهای صادرکننده گاز، اعلام شد که مدارس و دانشگاه‌های مناطق ۱و۲و۳ آن روز تعطیل‌اند. دانشگاه ما ظاهرا به همه می‌گفت معلوم نیست چی کار می‌کنیم، تا این که آخر وقت اداری بالاخره اطلاعیه زد که «کلیه فعالیت‌های آموزشی لغو شد» و ما هم موندیم این جمله رو چجوری باید معنی کنیم. خلاصه پا شدیم برم به کارهامون برسم. علی‌الخصوص که کلاس و اینا تعطیل بود و طبیتعا دانشگاه خلوت. دم در که رسیدم کلا بسته بود یعنی قفل زده بودن و کسی هم نبود. رفتم یک در اصلی‌تر دیدیم اطلاعیه زدن که امروز دانشگاه تعطیله و ورود نداریم. حالا خلاصه من که مجوز ورود در ایام تعطیل داشتم و مشکلی نداشتم. ولی تو همون چند دقیقه نزدیک ده نفر رو دیدم که نتونسته بودن وارد بشن و داشتن برمی‌گشتن. ده نفری که وقت و انرژی‌شون در این رفت و آمد هدر می‌شد. برام سوال پیش اومد چرا اون اطلاعیه اون جوری نوشته شده بود؟ چرا عین آدم ننوشته بودن تعطیله و ورود نداریم؟ 

نویسنده اطلاعیه هم یک نمونه است از اخلاق همه‌مون. همه‌ی ماها که محافظه‌کاری بی‌خودی به خرج می‌دیم. از صریح بودن می‌ترسیم. انگار که اگه روشن منظورمون رو بگیم چه اتفاق وحشتناکی می‌افته. و فکر نمی‌کنیم ممکنه با این مبهم بودن، با این با گوشه و کنایه حرف زدن بقیه رو اذیت کنیم. 
  • سیدمحسن

ده فرمان ۹و ۸

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۳۳
قبل از اینکه پست‌های ده فرمان را شروع کنم، فرمان نهم گوشه ذهنم بود و دنبال کلمات مناسبی بودم برای خوب منتقل کردنش. در میان این فکر کردن‌ها، یاد نوشته‌ای افتادم که چند وقت پیش خوانده بودم. راستش دیدم بسیار بعید است کلماتی که من ردیف کنم بهتر از آن نوشته این حرف را برسانند. همان را عیناً نقل می‌کنم. یک اتفاق جالب این است که در این نوشته یکی از فرمان‌های دیگر هم که در ذهنم بود بعداً بگویم، آمده‌ست.

«آخرین باری که یکی از دوستان دندانپزشکم را دیدم،در حالی که با کنجکاوی به دندان‌هایم نگاه می‌کرد، پرسید بلیچینگ انجام دادی؟ گفتم نه! چطور مگه؟ گفت خیلی سفیدن. با خودم فکر کردم اخیرا دچار وسواس مسواک زدن شده‌ام. از کجا شروع شد؟ از وقتی که برای عصب کشی زیر دست دندانپزشکم خوابیده بودم و بعد از کلی سر و صدا و آب فشانی و غیژ و ویژ، آقای دندانپزشک گفت بععععله! حسابی عمیقه! بعد به دستیارش که موهایش را دم اسبی بسته بود و یک روسری شبیه روستایی‌ها پشت سرش گره زده بود، اشاره کرد که دوربینش را بیاورد. دوربین باریک را کرد توی دهنم و عکس دندان باز شده را انداخت روی صفحه‌ی مانیتور بالای سرم. از دیدن دندانم با آن لکه‌‌ی قهوه‌ای بزرگ درونش شوکه شدم. مثل این است که در خواب خودزنی کرده باشید و وقتی بلند شدید بینید سیاه و کبود شده‌اید! حس کردم یک آدمِ بی‌خیالِ بی‌دقتِ تنبلم با دندان‌هایی که یکی یکی می‌پوسند... از همان موقع وسواس‌ها شروع شد. تقریبا بعد از خوردن هر چیزی مسواک می‌زنم و نخ دندان می‌کشم .وگرنه ناخودآگاه یاد تصویر زشت دندان کرم‌خورده‌ام می‌افتم. حتی بعد از آن عصب کشی چندین بار با درد مختصر یک دندان بلند شدم رفتم دندانپزشکی که دکتر دندان‌هایم را معاینه کند. دست آخر هم هیچ پوسیدگی در کار نبوده و فقط یک حساسیت کوچک بود...
به دوست دندانپزشکم گفتم حتما وقتی دندان‌های مریض‌هایش را باز می‌کند نتیجه‌ی کارشان را نشانشان دهد. بیشتر از هر توصیه و التماسی برای مسواک زدن و نخ دندان کشیدن جواب می‌دهد. بعد با خودم فکر کردم کاش همه چیز را انقدر واضح می‌دیدیم. مثلا وقتی قلب کسی را می‌شکنیم و از حرف‌هایمان دردش می‌گیرد، کاش می‌توانستیم سینه اش را بشکافیم و ببینیم چطور لت و پارش کرده‌ایم. چطور حرف‌هایمان، کلمه‌هایمان، نگاه‌هایمان روحش را سیاه و کبود کرده است. آن وقت از خودمان بدمان می‌آمد. با خودمان فکر می‌کردیم من؟ من همچین کاری با این آدم کرده‌ام؟ آن وقت همیشه قبل از دهان باز کردن فکر می‌کردیم و کلمه‌ها را مزه مزه می‌کردیم. آن وقت حواسمان به خودمان بود. تغییر رفتار آدم‌ها برایمان زنگ خطر بود. مرتب از هم می‌پرسیدیم از چیزی دلخوریم یا نه؟ مرتب حال هم را چک می‌کردیم، نه از روی عادت. از روی ترسِ دل گرفتگی کوچکی که شاید بعدها یک زخم عمیق شود. اگر می‌توانستیم اثر خودمان را ببینیم، شاید بیشتر با هم حرف می‌زدیم. بیشتر عذاب وجدان می‌گرفتیم. بیشتر باورمان می‌شد که رفتارهای کوچکِ مخرب، کم کم چه اثرهای بزرگ کثیفی به جا می‌گذارند. کاش می‌شد...

حالا که نمی‌شود حداقل از دندانپزشکتان بخواهید کرم‌ِ دندانتان را نشانتان دهد...»



۱. من هم حرفی به فرمان نهم اضافه کنم: خوشحالی و خشم و اندوه و... انگار بیماری‌هایی مسری‌اند، کسی که ناقل آن می‌تواند آن را به دیگران هم سرایت دهد. اگر اسباب خوشحالی کسی را فراهم کردیم، خوشحال باشیم که احتمالاً قضیه به همین یک نفر ختم نمی‌شود. و از آن طرف اگر...
۲. دوباره مقدمه پست قبلی را تکرار می‌کنم که این‌ها کارهایی‌اند که بیشتر باید حواسم به آن‌ها باشد؛ با تاکید بر ضمیر اول شخص مفرد. حداقل این سه تا که فعلا اینجوری‌اند.
  • سیدمحسن

ده فرمان - ۱۰

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۶:۲۰
تاثیر گرفته از نوشته‌ی دوستی، چند ماهی است که می‌خواهم  بعضی کارها که بیشتر باید حواسم به آن‌ها باشد را نام ببرم. الان بالاخره (بعد از چند وقتی که این مطلب پیش‌نویس بود) دارم این کار رو شروع می‌کنم.

۱۰. «المجالس بالامانه*»
در یکی دو ماه اخیر چند مورد برایم پیش آمد که کسی برایم چیزی درباره‌ی خودش بگوید. چیزی که  گفتنش برایش احتمالا آسان نیست و گمان می‌کند کسی از آن خبر ندارد. آن موضوع اما، قبلا از طریق دیگری به گوش من رسیده بوده. 
یعنی آلو در دهنمان خیس نمی‌خورد. به عصر ارتباطات و ابزارهای ارتباط مجازی و این‌ها هم دخلی ندارد. اکثر این اطلاعات اتفاقا به شیوه سنتی یعنی همان دور هم نشستن و حرف زدن منتقل می‌شوند.
این جمله (آن‌قدری که من می‌فهمم) می‌گوید آن‌چه از دیگری می‌بینی و می‌شنوی، نزد تو امانت است. اگر کسی مثلا گوشی موبایلش را به تو امانت دهد، می‌دهی دیگران از آن استفاده کنند که با اطلاعاتش چنین می‌کنی؟
پس فرمان ۱۰: «المجالس بالامانه یا آلو در دهانمان خیس بخورد»

* [کافی ج۲ ص۶۶۰]
  • سیدمحسن

باز ارزیابی

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۱۹

این مطلب درباره کنترل عصبانیت را دوستی برایم فرستاده بود و توصیه کرده بود بخوان که خوب است و علمی است. من هم به لطف تکنولوژی در وقت‌هایی که قبلا تلف می‌شد، موفق به خواندنش شدم. مطلب جالب است، من ولی الان می‌خواهم از قسمتی از متن استفاده‌ای کنم تا حدی متفاوت از آن‌چه خود متن کرده. 

You don't get frustrated because of events, you get frustrated because of your beliefs...When you change your beliefs about a situation, your brain changes the emotions you feel.

توی اون نوشته میگه وقتی داری از کار کسی عصبانی می‌شی ارزیابی‌ات رو از موقعیت عوض کن؛ فرض کن شاید اون حالش خوب نیست و مثلا اتفاقی براش افتاده و بهش حق بده ایجوری باشه. من ولی می‌خوام یک گزاره قوی‌تر بگم. بعضی وقت‌ها که از کار کسی ناراحت یا عصبانی می‌شویم، توجیه بهتری از این که طرف حالش بده وجود داره: شاید طرف دلیل موجهی (حداقل از نظر خودش) برای کارش داره. شاید اگر من هم اون دلیل رو بدونم از بعضی جهت‌ها با اون هم‌نظر بشم. شاید اصلا بتونم از یک نظرهایی کارش رو خوب بدونم و تحسین کنم. 


نکته بی‌ربط! یک راه‌کار که به نظر من به آن متن قابل اضافه شدن است: بعضی‌وقت‌ها فکر که بکنیم «حرف طرف مقابل حالا اصلا چه اثری در دنیای خارج داره؟» جوابش «هیچی!» خواهد بود و این خیلی کمک‌کننده است در این که بتونیم راحت از کنارش بگذریم.
  • سیدمحسن

حتی دانا هم؛ احتمالش وارده خب

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۵۵

«نیکی چو از حد بگذرد، نادان خیال بد کند»


۱. اگه عنوان رو نخوندین، بخونین

۲. ظاهرا علی‌رغم چیزی که معروفه، این ضرب‌المثل گفته‌ی سعدی نیست.

 ۳. با توجه به توضیحات بالا میشه نسخه جدید ضرب‌المثل رو پیشنهاد کرد: «نادانی که نیکی از حد بگذرونه، نمی‌تونه دیگری رو سرزنش کنه چرا خیال بد کردی»

[بعدتر نوشت] ۴. منظورم از نسخه جدید ضرب‌المثل این بود اشتباه اون کسی نسخه اصلی نادان می‌خونه؛ اشتباه طبیعی و معقولیه و  شایسته سرزنش نیست. ولی بعد دیدم نسخه جدید حتی بدتره، این یکی داره کسی که اصلا اشتباه نکرده رو سرزنش می‌کنه. کلا همیشه دنبال یک نفر برای سرزنش کردن نباشیم بهتره گمونم.  

  • سیدمحسن

به این امید..

سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۴:۵۶
مطلب جدیدی نیست ولی گفتم خوب است دوباره را اول صفحه بیارم
به این امید که نامم جزو ذاکرانش بیاید...

 هدیه‌ای ناقابل به ساحت ارباب مهربانی‌ها
  • سیدمحسن

قدرت کلمات

سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۴:۵۳

من اهل این نیستم که جلوی آدما ازشون تعریف بی‌جا بکنم؛ و این خوبه.

 چیزی که خوب نیست اینه که تعریف به‌جا هم ازشون نمی‌کنم. پشت سر آدما راحت می‌تونم از خوبی‌هاشون بگم ولی نمی‌دونم چرا سختمه خوبی‌های کسی رو جلوی خودش به زبون بیارم. 

چند وقتی است دارم سعی می‌کنم به صورت خودآگاه جلوی این سختی بایستم. بنظرم وقتی کسی سختی خوب بودن رو به خودش هموار کرده و من می‌تونم با چند کلمه حس خوبی بهش منتقل کنم، خیلی بخیلم اگه منم سختی گفتن اون چند کلمه رو به خودم هموار نکنم. خصوصا که خیلی وقت‌ها این چند کلمه تنها روش تشکر از کار یا صفت خوب اون آدمه. 

***

شاید تا حالا مصداقی به این وضوح از ضرب‌المثل «از هر دست بدی از همون دست پس می‌گیری» برام پیش نیومده بود؛ و از اون مهم‌تر هیچ وقت از نزدیک لمس نکرده بودم که کلمات می‌تونن چقدر قدرتمند باشن. یعنی هیچ وقت فکر نمی‌کردم شنیدن یکی دو جمله‌‌ی خوب در مورد خودم می‌تونه این قدر حالم رو خوب کنه. 

خلاصه که از به زبون آوردن خوبی آدما دریغ نکنیم...

 پ.ن:  مسئله‌ای که این اتفاق رو برای من خیلی بهتر کرد این بود که گوینده جمله همان آدمی است که قبلا در موردش این حرف‌ها را گفتم.

  • سیدمحسن

دارو

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۲


گاهی وقت‌ها به رادیو تلاوت [FM-101.5]  گوش می‌کنم؛ مجری معمولا بر اعلام نام قاری و آیات تلاوتی که پخش می‌شود، نکته‌ای اضافه می‌کند. این نکته گاه توضیحی درباره تفسیر یکی از آیه‌هاست و گاهی روایتی در فضیلت خواندن آن سوره.
در حالت دوم، بدون استثنا بعد نقل روایت این توضیح اضافه می‌شود که «البته واضح است چنین فضائل و برکاتی تنها مخصوص کسانی است که در آیات این سوره تفکر کرده و به آن‌ها عمل می‌کنند و نه برای قرائت تنها» و جالب اینجاست که این توضیح را گوینده همواره از جیب اضافه می‌کند؛  از میان این‌ها که من شنیدم هیچ‌وقت چنین توضیحی در خود روایت نبود. من با این توضیح خیلی هم موافق نیستم؛ بنظرم توضیح بی‌مفهومی است، می‌گوید اگر کسی آدم خوبی شد، آدم خوبی است. یعنی خب معلوم است کسی که به قرآن عمل کرده جایگاه بالایی دارد.

برداشت من این است که روایت می‌گوید قرآن شبیه دارویی است (کما این که جای دیگر گفته)، شما اگر دارو مصرف کنی و از بعضی چیزها که اثر دارو را خنثی می‌کند پرهیز کنی، کم‌کم علائم بهبودی در خودت می‌بینی. اینجا هم شاید این است که همین مداومت به انس با قرآن کم‌کم مثلا میل به خوبی را در آدم زیاد می‌کند، کم‌کم آدم را از بدی منزجر می‌کند و شبیه این.
گمانم برداشت من بیشتر می‌آید به قرآنی که قرارست بیش از یک ترکیب کلمات باشد، قرار است معجزه باشد.

  • ۴ نظر
  • ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۱۲
  • سیدمحسن