همین جوری

آخرین مطالب

الیاس

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۲۱:۵۷

«آذرماه سال پیش از پاسگاه زنگ زدند تا برای شناسایی جسد الیاس بروم پزشکی قانونی. شماره‌ام را مادر الیاس به آن‌ها داده بود. گفته بود خودش تحمل دیدن جسد را ندارد. افسر نگهبان گفت الیاس چاقو را از آبدارخانه‌ی پاسگاه برداشته و بعد رفته است توی دست‌شویی و رگِ مچ چپش را با آن بریده است. با رضا رفته بود پاسگاه تا از بازجویی مردی که دو بچه‌اش را کشته بود فیلم بگیرد. طرف، بچه‌هایش را به بهانه‌ی سینما برده بود کنار رودخانه و آن‌ها را انداخته بود توی آب. توی بازجویی گفته بود قبل از این که بچه‌ها را بیندازد توی رودخانه، جیب‌هایشان را پُر از سنگ کرده تا سنگین بشوند و زودتر بروند تهِ آب. بازجوی پاسگاه می‌گفت وقتی قاتل این حرف را زده الیاس از اتاق بازجویی رفته است بیرون. می‌گفت وقتی رضا جسد الیاس را توی دست‌شویی دیده اول چند دقیقه بهت‌زده به آن خیره شده و بعد شروع کرده‌است به هذیان گفتن. گفت رضا آن‌قدر هذیان گفته که مجبور شده‌اند او را ببرند درمانگاه.»

-مصطفی مستور. سه گزارش کوتاه درباره‌ی نوید و نگار


وقتی که دیروز پریروز، این خبرهای بد رو دیدم یاد الیاس افتادم. یعنی بهتر بگم، اول دلم خواست رگم رو بزنم که بعد یاد الیاس افتادم. 

  • ۹۵/۰۱/۳۰
  • سیدمحسن

نظرات (۱)

چقدر تلخ و چقدر واقعی :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی