همین جوری

آخرین مطالب

+

يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۸:۱۹
امروز حتما دسته‌ای از زیباترین گل‌های زمین و شاید هم آسمان فراهم کردی
و با ظرفی از گلاب یا کوثر بر سر مزار مادر -که تنها خودت نشانی‌اش را می‌دانی- نشسته‌ای.
هدیه میلاد چه تدارک دیده‌ای؟
کوثر؟  قدر؟ با کدام آیه‌ها عرض ادب می‌کنی؟ فدای قرآن خواندت
یا شاید دعای آمدنت را هدیه می‌کنی.
 من که بهتر از این هدیه به فکرم نمی‌رسید. من دعای آمدنت را هدیه می‌کنم. مادرت چیزی را بیشتر دوست دارد از این که تو بیایی؟
از این که دنیا آنطور شود که بعد از ظهور تو خواهد شد؟
  • ۱ نظر
  • ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۱۹
  • سیدمحسن

-

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۲۱:۴۹
خب آدم هیچ وقت دوست نداره که باهاش طوری رفتار شه که اون رفتار رو مناسب ندونه. 
ولی حداقل یک جا هست که این مسئله می‌تونه از جهتی آدم رو خوشحال هم بکنه. 
وقتی که این رفتار از سمت کسی باشه که تصمیم گرفته باشی که نبخشی‌اش، خوشحال می‌شی باز هم بهونه دیگه‌ای بیاد دستت، تا عذاب وجدان کمتری داشته باشی.

***
زمانی مخاطب جمله‌ای بودم که به فکر فرو می‌بَرَدم: «فکر کردم اتفاق خاصی نمی‌افته و فوقش هم یکی دو ماه دیگر  عذرخواهی می‌کنم و می‌گویید "مهم نیست" و تمام.» 
این حس که با گفتن یکی دو کلمه -تازه اگر همان هم گفته شود- می‌توان هر چیزی را undo کرد خیلی خطرناک است. مثل رانندگی در شهری که هر چیزی هم که شد، مسئولیتی متوجه راننده نخواهد بود و اگر عابری ضربه‌ای خورد، وقتی هنوز روی آسفالت درد می‌کشد باید رضایت‌نامه امضا کند. زندگی در چنین شهری اصلا قشنگ نیست. من کینه‌ای نیستم ولی دوست ندارم شهروند چنین شهری باشم.
  • سیدمحسن

.

شنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۵، ۲۰:۵۷

بعید نیست که این چند ساعت و روز بی‌خبری و بلاتکلیفی سخت‌تر گذشته باشد تا سال‌های بی پسر/همسر/پدر بودن پیش رو.

#پلاسکو

  • سیدمحسن

اشرف مخلوقات

جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۱۳:۲۷

انگشت‌هایت را که نگاه می‌کنم،

وقتی مهربان و رها کلاویه‌های پیانو را نوازش می‌کنند.

یا لبهایت‌را،

وقتی -با لذت- به لبه‌ی فنجان سفید بلندت می‌چسبانی‌شان.

شک می‌کنم آیا واقعا، بهترینِ سرنوشت‌ها انسان بودن است؟


پ.ن: من به پیانو اصلا علاقه ندارم ولی خب حس کردم به متن بیشتر از صفحه کلید که یک بار به کار بردم میاد :))

  • سیدمحسن

.

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۲۰:۴۵

۹۰ زور پاییز سرد لعنتی بی تو بس نبود

حالا  کل شهر دست در دست هم کرده‌اند، با هم بودنشان را نمایش می‌دهند 

بی‌تو بودنم مثل پتکی بر شقیقه‌ام کوبیده می‌شود..

  • سیدمحسن

رینگ

جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۲۰:۰۸

تو بوکس راه پیروزی مطمئن ناک اوت کردنه؛ وگرنه، نتیجه واگذار میشه به  رای یک سری داور کنار گود.

یعنی باید حریف جوری بخوره که برای ۱۰ ثانیه نتونه از جاش بلند بشه. ناک اوت شدن اینجوری نیست که طرف آسیب خاصی ببینه که توانایی ایستادن رو برای بلندمدت از دست بده. دو دقیقه بعد راحت وای می‌ایسته. ولی اون لحظه جوری گیج و منگ شده که اصلا دستور ایستادن از مغزش به عضلاتش منتقل نمی‌شه. پاهاش سالم‌اند ولی نمی‌تونه جمعشون کنه زیر بدنش. بازوهاش سالمن، ولی نمی‌تونه به زمین فشار بیاره و بلند شه.

ناک اوت کردن مهارت می‌خواد. چیزی نیست که با یک ضربه تموم بشه، یک فرآینده. حریف در حالت عادی از بینی و گیج‌گاهاش -جاهایی که با هوشیاریش در ارتباطن- محافظت می‌کنه. یک سری ضربه‌های خفیف‌تر، یک سری فریب‌دادن‌ها لازمه تا مراقبت طرف کم بشه. تمرکز و حواسش باید مرحله مرحله کم بشه تا دیگه نتونه درست از سرش محافظت کنه. به این جا که رسید، یه ضربه محکم به گیج‌گاه مقصود رو برآورده می‌کنه. حریف بعیده بتونه خودش روی پاش بایسته، اگر هم نزدیک طناب‌های کنار رینگ باشه و بتونه به اون‌ها تکیه بده، به نفعشه بی‌خیالشون بشه. سر پا موندن تو این وضعیت ممکنه به قیمت جونش تموم شه (+).


بعضی‌ها واقعا استعداد بوکس تو وجودشون هست؛ حس گوشه رینگ بودن رو به آدم القا می‌کنند. انگار برنامه داشته باشند برای ناک‌اوت کردن آمدم، بلدن اول اون ضربه‌های خفیف‌تر رو بزنن، بعد مهربون می‌شن و -مثلا با معذرت‌خواهی- اون مرحله فریب دادن رو انجام می‌دن تا از لاک دفاعی‌ات در بیای و شرایط برای اون ضربه‌ی کاری مهیا می‌شه. بعد از این ضربه اگه افتادی، به نفعته بلند نشی و  بذاری بازی تموم بشه. چون تو وضعتی بلند خواهی شد که دیگه حریف نیستی، کیسه بوکسی.

زندگی ولی به اندازه رینگ بوکس مهربون نیست. تو رینگ وقتی کسی می‌افته، داور ازش محافظت می‌کنه تا دیگه بهش ضربه‌ای نخوره. اونجا کل درگیری حداکثر چندساعت طول می‌کشه؛ دو ماه بعد مبارزه حریف نمیاد دستشو بذاره روی دنده‌های شکسته و فشار بده تا جلوی خوب‌شدنت رو بگیره.

  • سیدمحسن

نداشتم

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۷:۵۰
یادم افتاد هر سال این موقع میومدم اون کتیبه عزا که بالای قالب وبلاگ میذاشتم رو بر می‌داشتم.
(کاری که از کاسبهای خوب یاد گرفته بودم که محرم که میرسه یه نشونه عزا به دکورشون اضافه می‌کنن)
بعد یادم افتاد امسال اصلا چنین کاری نکردم.
این کارها -حتی این‌قدر کوچکش- توفیق می‌خواد؛ که این بار من نداشتم...
  • سیدمحسن

روضه

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۹
هر کسی دوست دارد از امانت بیشتر از چیزهای متعلق به خودش  مراقبت کند.
حاضر است دارایی خودش را فدا کند تا امانتی که به او سپرده‌اند، آسیبی نبیند.

امانت، یتیم برادر است و  عمو خوش ندارد گزندی به او برسد. دوست دارد به بهترین نحو از او مراقبت کند، هر چه در توانش هست برایش فراهم کند. 
سخت است اگر او نیازی داشته باشد و نتواند برآورده کند. 

صدایش که زد مثل پرنده شکاری بالای سرش پر کشید . مثل شیر خشمگین بر قاتلش شمشیر کشید.
دلداری‌اش داد که فردای قیامت جد و پدرت از خصم قاتلانت هستند..
«..عزَّ والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک صوت. والله کثر واتره و قلَّّ ناصره.»
«..والله بر عمویت گران می‌آید که بخوانی‌اش و پاسخت ندهد یا پاسخ دادنش مشکلت را برطرف نکند. به خدا قسم که امروز دشمنانم بسیارند و یارانم اندک»


  • سیدمحسن

.

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۵، ۲۱:۲۳

کاش همین‌قدر که به دل می‌نشینه، حقیقت داشت. حیف...


[مصطفی مستور/ روی ماه خداوند را ببوس]

  • ۱ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۲۳
  • سیدمحسن

زندگی

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰
فهمیدن این که مرگ به آدم خیلی نزدیکه با حس کردنش خیلی فرق داره.
این که بتونی عمیقا باور داشته باشی که هر کدوم از لحظه‌های بعدی ممکنه بمیری می‌تونه برای بهتر زندگی کردن انگیزه بده؛ آخر توزیع احتمالی که در نظر می‌گیری برای زمان مرگ عوض نشده، فقط به همه‌جا ناصفر بودنش دقت کردی.
اما اگر چیزی پیش بیاد که واقعا مرگ رو نزدیک حس کنی، یعنی  این توزیع احتمال عوض بشه، حاصلش -در اکثر موارد- بیشتر از جنس تناقضه تا انگیزه. یعنی یه جوری امتحان رو سخت‌تر میکنه تا اینکه انگیزه بده بهتر بری جلو.
  • ۲ نظر
  • ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۰۵:۵۰
  • سیدمحسن