همین جوری

آخرین مطالب

اینجا که هستیم ۳

شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۲۳:۰۳

 گفته بود قرار نیست راحت باشه (+) قاعده‌های بازی رو هم همین‌طوری چیده.

ما آدما -به خیال خودمون- از رو مهربونی تیر خلاص رو اختراع می‌کنیم، ولی تو قاعده بازی نیست. حق این کار به ما داده نشده. نه واسه خودمون نه واسه کس دیگه. اگه یکی داره التماس می‌کنه که راحتش کنی، اگه داره تو آتش خاکستر میشه و تو هم با گلوله راحتش نکنی ۳۰ثانیه دیگه کارش تمومه، باز بهت اجازه نداده دخالت کنی و این ۳۰ ثانیه درد رو بهش تخفیف بدی. یعنی هزینه‌ش خیلی زیاده. اگه خیلی دوست داری ۳۰ ثانیه از رنج یکی دیگه رو کم کنی، یه قتل عمده که واست لابد ۳۰میلیون سال رنج رو  آب می‌خوره. بازی قراره تا بی‌نهایت ادامه داشته باشه، نمی‌شه هیج جاییش انصراف بدی و دیگه تموم شه، دیگه راحت شی.

ولی اینا هیچ کدوم به اندازه امید مهم نیستن. اصل قضیه امیده. اگه قرار باشه یه بازی سخت باشه، باید پای امید بیاد وسط (+) . هیچ جای این بازی حق نداری بگی «دیگه درست نمی‌شه پس  از این بعدش رو با قواعد خودم بازی می‌کنم». همیشه باید مطمئن باشی که یه روزنه‌ای هست که همه چی درست میشه/ تو آدم بهتری می‌شی. انگار باید این احتمال رو قائل باشی که ممکنه اون بدبختی که گر گرفته و داره می‌سوزه، یهو یه بشکه آب یخ از آسمون بریزه روش و نجات پیدا کنه. باید مطمئن باشی هر چقدر هم که تو لجن فرو رفته باشی می‌تونی برگردی بالا.

خاصیت امید اینه که شمشیر دو لبه است، یعنی خب آره این حرف بالا درباره امید درسته، یعنی واقعا زندگی رو سخت‌تر می‌کنه ولی امید یک جوری با معنی و شیرین هم می‌کنه. این که ته دلت همه‌ش این باشه که ممکنه این جور بشه ممکنه اون جور بشه، به زندگی جون می‌ده. نمی‌دونم شاید این هم بتونه یکی از معنی‌های «ان مع العسر یسرا» باشه.

  • سیدمحسن

.

يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۲۱:۳۵
خب این پست سانسور می‌شه چون دیگه دوز نک و ناله زیاد شده اینجا.
  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۵
  • سیدمحسن

ضعف

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۴:۵۴
اینکه ما زندگی راحت‌تری نسبت به آدم‌های چند هزار سال قبل داریم، با هزینه‌هایی به دست اومده.
یکی‌ش این که ما خیلی ضعیف‌تر هستیم. ما - اگر این سپرهایی که تکنولوژی برامان ساخته را کنار را بگذاریم- بی‌نهایت آسیب‌پذیریم. چیزهایی که خم به ابروی دوهزار سال قبلی‌ها نمی‌آورده، مثل خوردن غذایی که ضد عفونی نشده یا نیش یک حشره کوچک، راحت می‌کشدمان.
 از نظر روحی و روانی هم همین‌طوره. وقتی محیط و اطرافیان و کارهات رو طوری انتخاب ‌می‌کنی که از نظر روانی در آسایش باشی، باید بدونی که داری یه هزینه‌ای رو قبول می‌کنی. این هزینه که سیستم دفاعیت ضعیف می‌شه، که ضربه‌هایی هرچند کم اهمیت، می‌تونه از پا درت بیاره.
  • ۰ نظر
  • ۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۴
  • سیدمحسن

جزییات آسیاب‌شدن روح

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۰:۱۵

اومدم به این مدل معروف (+ و +) برای مراحل اندوه انتقاد کنم؛ بعد یک نگاه انداختم دیدم انتقادم وارد نیست. بنده خدا خودش گفته که مرحله‌ها آبشاری نیستن، مثل roller coaster می‌مونن. آدم هی بینشون دست به دست می‌شه.

تا کی بتونه بالاخره از اون میون فرار کنه

  • ۱ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۵
  • سیدمحسن

شکستنی

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۹:۲۸

پدرمادرها زیاد بچه‌ها را گول می‌زنند. و وقتی فکر می‌کنی به سادگی و محکمی اعتماد کردن بچه‌ها، از این کار بدت می‌آید. این که به بچه بگویی اگر فلان غذا را بخوری، آن قدر قوی می‌شوی که می‌توانی این میز را بالای سرت بلند کنی. این که می‌خواهی بچه را ببری أرایشگاه ولی بگویی می‌رویم پارک که با اشتیاق حاضر شود و دست تو را بکشد که زودتر برویم.

قضیه بدتر از این هم هست. اگر بچه فریب نخورد، اگه فکر کرد و تصمیمی که دلت می‌خواست را نگرفت، باز هم از چیزی فرار نکرده. چون معمولا اینجا عنصر زور ظاهر می‌شه. انگار یه پیامی رو ناخودآگاه می‌فرستیم که «به نفعته گول بخوری»

خب خوبی بچه‌ها اینه که به ندرت چیزی از این قضایا یادشون می‌مونه. این که تعمیم دادن رو بلد نیستن. فردا اگر چیز دیگری بگویی باز اعتماد می‌کنند. مثل اسکلتشان که در دوران جنینی نرم است و انعطاف‌پذیر، اعتمادهاشان هم هنوز شکستنی نشده.
بعدترها ولی، جنسش شیشه‌ست و وقتی بشکند تکه‌هایش مجروح می‌کند.

  • ۲ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۸
  • سیدمحسن

برای چشمانت ۲

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۲۰:۱۱
ابرها و پرنده‌ها
 ماه و ستاره‌ها
همه از خورشید دلگیر می‌شوند
وقتی که  عینک آفتابی چشمانت را بپوشاند.
  • ۱ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۱
  • سیدمحسن

من

سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۲۰:۵۹

این قضیه را -با کم و زیاد- از سال‌های کودکی شنیده بودم. از هما سال‌ها، زیارت که می‌رفتم، حواسم بود خودم را دوستدار معرفی کنم نه شیعه. ده-بیست‌سالی که بزرگ‌تر شدم به فکر افتادم که دوست‌دار بودن هم به همین آسانی و بی‌تشریفات نیست؛ بالاخره باید در قیافه و ظاهر آدم هم معلوم بشود. خلاصه شک کردم که این عنوان هم بر من صدق کنه. اما خیلی سریع عنوان جایگزین به ذهنم رسید: «پناهنده»
قطعا این در، دری نیست که به روی کسی که پناه آورده باز نشود...

از زیارت امام رضا علیه السلام:

مولای من -پدر و مادرم فدایت- نزدت آمدم زائرانه و پناه‌جویان از جنایات‌هایی که به خود کرده‌ام...

  • ۱ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۹
  • سیدمحسن

درس پر هزینه امروز

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۲۳:۳۴

خیلی وقتا هزینه چیزهایی که یاد می‌گیریم، یه تجربه ناخوشاینده. حالا یا برای خودمون یا برای یک نفر دیگه. امروز هم، تجربه ناخوشایند یه نفر دیگه، به من یاد داد که انگیزه خوب بودن، فقط یه جایی تو خود آدم می‌تونه باشه. 

چون اگه خیلی هم تلاش کنی و حتی تلاش‌هات هم نتیجه بده، باز هم از آدمای اطرافت حرف نامربوط خواهی شنید. 



پ.ن. البته تجربه ناخوشایند برای یک نفر دیگه، بعضی وقتا یک تجربه تلخ برای خود آدم هم هست. 
مخصوصا که اون یک نفر دیگه، بوجود آورنده‌ی کُلی تجربه خوشایند برام بود.
  • ۲ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۴
  • سیدمحسن

الیاس

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۲۱:۵۷

«آذرماه سال پیش از پاسگاه زنگ زدند تا برای شناسایی جسد الیاس بروم پزشکی قانونی. شماره‌ام را مادر الیاس به آن‌ها داده بود. گفته بود خودش تحمل دیدن جسد را ندارد. افسر نگهبان گفت الیاس چاقو را از آبدارخانه‌ی پاسگاه برداشته و بعد رفته است توی دست‌شویی و رگِ مچ چپش را با آن بریده است. با رضا رفته بود پاسگاه تا از بازجویی مردی که دو بچه‌اش را کشته بود فیلم بگیرد. طرف، بچه‌هایش را به بهانه‌ی سینما برده بود کنار رودخانه و آن‌ها را انداخته بود توی آب. توی بازجویی گفته بود قبل از این که بچه‌ها را بیندازد توی رودخانه، جیب‌هایشان را پُر از سنگ کرده تا سنگین بشوند و زودتر بروند تهِ آب. بازجوی پاسگاه می‌گفت وقتی قاتل این حرف را زده الیاس از اتاق بازجویی رفته است بیرون. می‌گفت وقتی رضا جسد الیاس را توی دست‌شویی دیده اول چند دقیقه بهت‌زده به آن خیره شده و بعد شروع کرده‌است به هذیان گفتن. گفت رضا آن‌قدر هذیان گفته که مجبور شده‌اند او را ببرند درمانگاه.»

-مصطفی مستور. سه گزارش کوتاه درباره‌ی نوید و نگار


وقتی که دیروز پریروز، این خبرهای بد رو دیدم یاد الیاس افتادم. یعنی بهتر بگم، اول دلم خواست رگم رو بزنم که بعد یاد الیاس افتادم. 

  • ۱ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۷
  • سیدمحسن

قاعده طلایی

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۲۳:۱۱

آدم باید یه لیست داشته باشه، نه دو تا لیست داشته باشه. که همانا این دو برای راهنمایی‌اش در حسن خلق کافی‌ست.

یکی رفتارهایی که از اطرافیانش انتظار داشته و اونا با انجام ندانش ناراحتش کردن

دیگری کارهایی که انتظار نداشته و اونا با انجامش خوشحالش کردن

  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۱
  • سیدمحسن