همین جوری

آخرین مطالب

دلمان برایت تنگ می‌شود

پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۳، ۱۶:۰۳

ماه رمضان انگاری دنیا شکلش عوض شده بود، انگار که آسمان به زمین نزدیک شده بود.

الآن سخن گفتن با خدا بنظرم شبیه سخن گفتی کسی است که در اتاقی محبوس است و امیدواراست که صدایش را از میکروفون‌هایی که در اتاق‌ است می‌شوند. کسی را ولی  روبروی خود نمی‌بیند. حالش، حال  «‌گفت‌وگو» نیست. فقط امواج صدایش را منتشر می‌کند.
رمضان‌ها ولی انگار که خدا دست روی شانه‌ات می‌گذارد، گوشش را نزدیک می‌آورد و می‌گوید‌: «بگو جانم، گوش می‌کنم»
  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۰۳
  • سیدمحسن

نیمه پر لیوان

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۹:۱۰

چند روز پیش خبر خوبی بهم رسید که  کاری که دنبالش بودم درست شده و به نتیجه رسیده 

یکی دو روزی خوشحال بودم و سر کیف.  دو روز بعدش خبر کنسلی‌اش آمد.  

طبیعتا ناراحت شدم و پکر. حتما تجربه کردین که وقتی چیزی که آدم فکر می‌کرده درست شده خراب می‌شه، بیشتر از قبلش که هنوز خبر بهبودی نبوده، نارحت می‌شه 

ولی بعد یک کمی بیشتر که فکر کردم دیدم این ناراحتی اصلا  منطقی نیست

من چیزی رو از دست ندادم که هیچ، دو روزی هم حال خوش نصیبم شده 

حالا گیریم آن دو روز حال خوش به خیال باطلی بوده باشد؛ آن دو روز به حال خوب گذشته و دیگر عوض نمی‌شود. 

گاهی، سراب هم نعمتی است از جانب خداوند و شکرش واجب 



این وبلاگ را از ابتدا و در اصل برای ثبت فکرهای هر روزه ساخته بودم. ولی گمانم بعد یکسال، این اولین پستی بود که واقعا اینجوری بود. حالا ان‌شاءالله از این به بعد.
  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۰
  • سیدمحسن

و من مگر چیستم؟

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۰:۲۶

دعای ابوحمزه رو که می‌خونی انگار یه مجموعه غزل روبروته. هر غزلش قشنگتر از بقیه داره با خدا درد دل می‌کنه 

نمی‌شه هیچ قسمتیش رو انتخاب کنی بگی این بقیه بهتره؛ ولی یه عبارتی هست تو دعا که دوبار هم جاهای مختلف تکرار می‌شه. به این عبارت که می‌رسم دوست دارم تا خود صبح تکرارش کنم 


« ما انا یا رب و ما خَطَری؟‌  هبْنی بفضلک، و تصَّدق علی بعَفوک، وَاعْفُ عن توبیخی بکَرَم وَجهک» 


این تصویرایی که از جهان با مقیاس چندین سال نوری درست کردن میاد جلوی چشمم و می‌بینم اصلا مگه کل کره و منظومه و کهکشان ما چه کسری ازین تصویر رو گرفته که من یک نفر بخوام تو این دنیا اهمیتی داشته باشم؟ 

بعد عبارت رو اینجوری برای خودم معنی می‌کنم:


ا«خدایا اصلا من چه هستم؟ اصلا مگر در این عالم با این وسعت که آفریده‌ای من به حساب می‌آیم؟ 

من که چیزی نیستم در این کائنات...

خدای من کل عالم هم در مقابل فضل و بخشش تو چیزی نیست، حالا که صحبت از من است، به این حقارت و کوچکی.

با عفوت به این فقیر صدقه بده

از مواخده‌ام چشم‌پوشی کن، به گل روی خودت بگذر. 

 مگر چیستم من که ارزش توبیخ داشته باشم؟ »



این ترجمه علاوه بر اینکه دلنشین و زیباست، می‌شود به آن  گوش داد. 

  • سیدمحسن
«که بدون شک انسان را در محنت و رنج آفریده‌ایم.»

 لقد خلقنا الانسان فی کبد
[۹۰:۴]
  • سیدمحسن

برای چشمانت

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۱۶:۵۳

خورشید آن هنگام طلوع می‌کند

که تو بیدار می‌شوی؛

                       از میان مژگانت 

  • سیدمحسن

کاش من هم شاعرت شوم

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۲، ۰۰:۰۸
هدیه‌ای ناقابل به ساحت مقدس ارباب مهربانی‌ها



  • سیدمحسن

برای اسمت

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۲، ۲۱:۲۷
نمی‌گویم حرف‌زدن با تو 
یا یواشکی نگاه‌کردنت از دور 
نمی‌گویم اگر به تو فکر کنم
یا به عکست خیره شوم
که حتی دیدن حروف الفبای اسمت 
روی کتابی، مجله‌ای یا تابلویی در خیابان 
قلبم را بی‌تاب و ترکیب خونم را عوض می‌کند*



* تعبیر «عوض شدن ترکیب خون» را از نزار قبانی یادگرفتم  


  • سیدمحسن

از این ور اون ور-۲

يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۱۹:۴۱


 ❞بدترین دروغ اینه که به یه نفر - فقط به خاطر اینکه الان روبه‌روت نشسته - بگی «تو با استعدادی، تو می‌تونی آدم بزرگی بشی!» 

آخه این حرفت باعث می‌شه اون به تلاشش ادامه بده؛ و این برای اونایی که واقعا استعداد ندارن، بدترین راه تلف‌کردن زندگیه.

اما مردم از این دروغ‌ها زیاد می‌گن، مخصوصا دوست‌ها و فامیل‌ها ❝

  چارلز بوکوفسکی 


  • سیدمحسن

شهری متحدثان حسنت، الا متحیران خاموش

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۲۱:۲۸

چند سال پیش شبیه این طرح رو یه جایی دیدم که بعدا هرچی گشتم پیداش نکردم 

اخیرا از یکی خواستم که شبیه‌ش رو بکشه و در حقیقت نقش دلال رو داشتم :)


  • سیدمحسن

برای نگاهت

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۲، ۲۳:۰۳

می‌ترسم بالاخره برای خودت دردسر درست کنی

با این سلاح‌های کشتار جمعی، که هر جا با خود می‌بری:

 برق نگاهت، 

تیرِ مژگانت و کمانِ ابرویت.


  • سیدمحسن